یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

یه دنیا حرفهای نگفته ی من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خاطرات روزانه(اندر احوالات کلاس آمار مهندسی)

این ترم یه درسی داریم به نام آمار مهندسی  

تو این کلاس منمو مهدیه ا سوجه های(سوژه های)ترم ۱م اقای م(یه مدت باهم...بودیم) هستو اقای ا که دوستشه و ماها باهم خیلی جور بودیم و الانم که(منو م) باهم نیستیم بازم با هم کل میندازیمو مسخره بازی در میاریم.البته ناگفته نماند با رعایت حد و حدود 

خلاصه روز ۵شنبه من ساعت ۱۰همین کلاس مذکورو داشتم و طبق معمول در رسیدم ولی همینجوریکه میرفتم تو راه به خودم دلداری میدادم که مهدیه هس واسم جلو جا میگیره. 

پس با خیالی راحت به راه افتادیم گویی در پارک قدیم میزنیم و هیچ دغدغه ای نداشته و فارغ ا این دنیا بسر میبریم 

وقتی رسیدم دانشگاه رفتم سمت ساختمون ۱ و وقتی رسیدم تو کلاسمهدیه ته کلاس نشسته و چشم انتظارHello 

پشت سرشم م و ا نشستن. 

منم یه سلامی زیر لب گفتمو نشستم سر جام. 

چن لحظه بعد استاد اومد... 

مدتی نگذشته بود که ویییییییییییییییییییژژژ(ویبره موبایلم) اس اومد واسم. 

باز کردم ببینم توش چیه که در کمال ناباوری دیدم م اس زده(بعد از جداییمون دیگه رابطه ای باهم نداریم فقط سلام علیک) 

دیدم نوشته سلام لیلی خودکار اضافی داری؟؟؟؟ 

حالا من خنده م گرفته مهدیه میگه چی شد؟؟ 

ا کلاس ۷۰ نفری ۵۰ نفرش پسرن این به من میگه خودکار بدهBegging 

خلاصه ماهم برگشتیمو خودکاری به وی دادیمـ(بسکه خوبیم) 

خلاصه گذشتو کلاس تموم شد. 

آخر کلاس م اومد خودکارمو داد میگه مرسی بابت خودکار منم گفتم خاهش میشه قابل نداره و خودکارو ازش گرفتم! 

که ا اومد جلو  و گفت:خانوم پ دستتون درد نکنه واس خودکار البته این م نذاست من باهاش بنویسم همش خودشش تند تند مینوشت.منم خندیدم که گفت راستی خودکارتونو ا پدیده شاندیز گرفتین(رستوران پدیده شاندیز(آخه خودکارم ا این تبلیغاتیاس))منم گفتم بعله که اونم  گفت:یعنی رفتین اونجا غذا خوردین؟ 

من:بعله! 

اون:یعنی هرکی اونجا غذا بخوره ا این خودکارا بهش میدن؟ 

من:نمیدونم فکر میکنم. 

اون رو به م:واااای میبینی م خوشبحالشون اینا رفتن اونجا!!! 

م هم همیجوری داش میخندیدو میگفت ا اذیتش نکن. 

اون:میگن غذاهاش خیلی گرونه نه؟؟؟ 

من:چی بگم واللا. 

از اون طرفم م هلش میدادو میگفت ا برو اذیت نکن. 

منم داشتم اینور هرهر میخندیدم. 

خلاصه به هر زحمتی بود م دستشو کشیدو برد و همونجوریم که داشت میرفت میگه ناراحت نشی این دیوونس.منم گفتم نه بابا. 

بعد دیدم همونجوریکه داشت میرفت گفت وااای خوشبحالشون اینا چقد پولدارن میرن پدیده!!! 

که م دستشو گرفتو همونجوریکه داشتن میخندیدن رفتن بیرون.منو مهدیه که فقط داشتیم میخندیدیم.... 

تموم! 

 

 پ.ن:دوستی داریم تا دوستی مال ما رابطه همکلاسی بود فقط. 

پ.ن:چون کلاسا خیلی شلوغه و اکثر جمعیتم پسران باس زود بریم جا بگیریم. 

پ.ن:خود ا و م اینا خیلی پولدارن ااا ولی دیوانه ها نویسنده را سوجه کرده بودند و گیر دادند ۳پیچ. 

پ.ن:مهدیه اولتیماتومی داد اساسی:ا این به بعد جلو میشینیم. 

همین!

تغییر اینجا تغییر انجا تغییر همه جا!

سلام پس ا اتاق تکونی تصمیم به یه وبلاگ تکونی مشت گرفتیم. 

آهنگ وبو عوض کردم. 

یکی مبارک باشه آرمین2afکه خودم خیییییییلی دوسش میدارم. 

اونیکیم ایول مال رضایا طعمه ایناس که شاده.هرکدومو خواستین انتخاب کنین.امیدوارم خوشتون بیاد. 

خوش باشین.

خاطرات روزانه(صبح جمعه با اتاق تکونی!)

علیک سلام میگم خسته نباشینااا خیلی نظر میذارین 

پیشیییی بیا منو بخور http://www.millan.net/minimations/smileys/samvetesmiley.gif

بذا از امرو بگم... 

 امرو طی یک عملیات غافلگیر کننده بر آن شدیم تا پارتیشن بندی!!!اتاق خویشتن را تحولاتی دهیم بس عظیم و این نظر را با اقای پدر در میان گذاردیم به دو دلیل:اول اینکه حامی داشته باشیم در مقابل اخم و تخم مام.دویم  در این پروژه وقت گیر و خسته کننده اسپانسری قوی داشته باشیم.سیم:کله ی اقای پدر درد میکند برای تغییر دکوراسیون و پارتیشن بندی.

پس دست بکار گشته و عزم خویش جزم نموده تا به آخرین نفس این کار را به سرانجام رسانیم 

۱.۲.۳شروع 

۱.در مراحل نخستین کار احساس شعف به ما دست داد و همینجوری الکی ذوق زده مشغول گشتیم  

۲.اندکی بعد خستگی بر ما مستولی گشت  

۳.هرچی کار میکنیم به پایان نمیرسد 

 

۴.خدایا عجب ...خوردیم خاستیم تغییر دکور بدیم. 

وقعا نایی نمانده بود و در اواسط راه احساس نمودیم کم اوردیم.جالب اینکه پدر همچنان مشغول بود و به روی خویش نمیاورد که ما خسته شدیم. 

۵.و بالاخره تموم شد

از حق نگذریم منظره دلچسبی را مقابل خود پدیدار گرداندیدیم!!!! 

و ذوق مرگ گشتیم  

و امشب خواب خواهیم داشت بس طلایی

اینم ا این. 

 

 

پ.ن:دیشب خواب خونه تکونی(اتاق تکونی)دیدم که هیچ ربطی به قضیه امرو نداشت 

 

پ.ن:مام نبود به همین دلیل این تصمیم شوم را عملی کردیم.اما پس از امدن و دیدن منظره وحشتناک اتاق خوابم کلی فحش خوردیماما به روی خویش نیاورده و گفتیم شاهنامه اخرش خوشه 

 

پ.ن:مام کلا ا تغییر دکور خوشش نمیاد.فکر کنم حوصله مرتب کردنشو نداره 

 

 

پ.ن:ولی واقعا اخر شاهنامه خوب بود.اتاقم خیلی باز و خوجمل شد.مکانی برایزمانیکه مهمون دارم.  

 

پ.ن:خودم میدونم دو خطه شده.خستهشدم دادم بقیه شو دوستم نوشت.

 

پ.ن:شماهام هی بشینین اینارو بخونین.بد نبود امرو یه دستی میرسوندین.کار خیر بودااا جای دوری نمیرفت 

 

پ.ن:بازم که بیکارین خو نظر بده. 

تموم

خاطرات ماهانه!!!!!(این روزهای پر دردسر من)

یه سلاااااااااااامم بلند و کمی تا قسمتی پر انرژی به همه دوستان

خوبین؟؟چه خبر ا مدرسه و دانشگاهو مهد کودکو... 

ما هم اییییییییییییی بد نی میگذرونیم. 

امرو حذفو اضافه بود و منم این ترم ترکوندم.20واحد!!!!!!!!!!! 

همش باس برم دانشگاه که بماندهمشم باس  

خلاصه لیلی بی لیلی 

دیگه چی بگم ا این زندگی... 

امرو با چن تا ا بچه ها نشسته بودیم تو محوطه یکی ا پسرای همکلاسی ترم 1 ا جلومون رد شد تحولاتی کرده بود بس عظیم ما رو میگی اااانمدونم هرکی میاد تو بعد یه مدت... 

 

فقط بقول مهدیه(دوستم)...عوض نشده 

دلم واسش میسوزه ا طرفیم ا خودم بخاطر کارام بدم اومد.بیخیال این پست جای این حرفا نی.... 

دیگه چی بگم؟؟؟؟؟؟؟ 

اهااان 

ما یعنی منو سمانه قرار بود کد برنامه نویسی مونو عوض کنیم با یه استاد دیگه طرفم ا اون استاداس که نمره.... 

 

ماهام یعنی اول من بعدم سمانه باهاش خییییلی شیش شدیم!به نحوی که ما وقتی این مسئله(تعویض کد) را با استاد درمیون گذاشتیم بسیار خرسند گشت و نیش وی تا بنا گوش باز شد 

پس از رای زنی بسیار بر آن شد تا نامه ای بنویسد مبنی بر انتقال ما از کدی به کد خودش و این داستان شیش شدن ما تا بدان جا ادامه داشت که هنگامی ک خواستیم نام متبرک  خودرا بر زبان بیاوریم تا استاد بنویسد استاد نگاهی عاقل اندر صفیه بمن انداخت و گفت خودم میدونم! 

برگه رو نیگا کردم دیدم بععله اسمو فامیلمو نوشته استاد و لبخندی ملیح اما محو بر لب دارد! 

 

بعدم نامه رو بردیم پیش مدیر گروه اما هیچ...نخورد واسمون. 

استاد منو امرو تو خیابون دید گفت چه کردی؟عوض شد؟؟گفتیم نه  

 

استاد باشد دروس آتی.اونم گفت متاسفم ولی عیبی نداره جوون 

و بدین گونه ما از موضع خود دست کشیدیم و بی خیال قضیه شدیمو رفتیم پی کارمون. 

 

 

 

 

پ.ن:فعلا تا همینجارو داشته باشین یه سوجه(soozhe)جالب دارم تو کف باشین تا بعد که بگم بخندین. 

پ.ن:وا مونده مث ماشین رخت شوری!!! میمونه دانشگاه هرکی میاد اینجا قاطی میکن متحول میشه یهو! 

پ.ن:بازم مینویسم.تا بعد!!

پاییز

 

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش 

ابر با آن پوستین سرد نمناکش 

باغ بی برگی 

روز و شب تنهاست 

با سکوت پاک نمناکش. 

 

 

ساز او باران 

سرودش باران 

جامه اش شولای عریانی است 

ور جز اینش جامه ای باید 

بافته بس شعله ی زر تارو پودش باد. 

 

 

گو بروید یا نروید هرچه در هرجا که خواهد یا نخواهد 

باغبان و رهگذری نیست. 

باغ نومیدان 

چشم در راه بهاری نیست. 

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی روید 

باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست 

داستان از میوه های سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید. 

 

 

باغ بی برگی خنده اش خونی است اشک آمیز 

جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن 

پادشاه فصل ها پاییز