یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

دلم گرفته

دلم گرفته 

     دلم عجیب گرفته 

     و هیچ چیز ...

     نه این دقایق خوشبو ،

     که روی شاخه نارنج می شود خاموش... 

     نه این صداقت حرفی که ،

     در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست...

     نه هیچ چیز ، 

     مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند ، 

     و فکر می کنم 

     که این ترنم موزون حزن 

     تا به ابد شنیده خواهد شد ...


                ســهراب 

یه آپ متفاوت

میخام بنویسم ولی نمیدونم چی بگم 

حتی نمیدونم از کجا شروع کنم 

دوس ندارم حالا که دارم بعد این همه مدت آپ میکنم تلخ بنویسم اما... 

اینجا تنها جاییه که من,منم... . 

من خودم 

نه اونیکه همیشه بوده هاااا... 

که اون من خیلی وقته مرده 

یعنی کشتنش 

اینی که الان داره این وبو مینویسه یه آدم دیگه س. 

اصلا بذا اینجوری بگم: 

این من یه مرده متحرکه 

یه جسمه 

یه جسم تو خالی که فقط داره ادای آدمارو در میاره 

که فقط داره زندگی میکنه 

شاید حتی از روی اجبار. 

آره زندگی اجبارش کرده که زندگی کنه.زندگی کنه برای زجر کشیدن 

زندگی کنه برای اینکه روزی هزار بار بمیره و زنده بشه 

زندگی کنه تا هر روزش بشه بدترین روز عمرش 

زندگی کنه تا.... 

ازت متنفرم به اندازه ی تموم زندگی. 

همین.