میخام بنویسم ولی نمیدونم چی بگم
حتی نمیدونم از کجا شروع کنم
دوس ندارم حالا که دارم بعد این همه مدت آپ میکنم تلخ بنویسم اما...
اینجا تنها جاییه که من,منم... .
من خودم
نه اونیکه همیشه بوده هاااا...
که اون من خیلی وقته مرده
یعنی کشتنش
اینی که الان داره این وبو مینویسه یه آدم دیگه س.
اصلا بذا اینجوری بگم:
این من یه مرده متحرکه
یه جسمه
یه جسم تو خالی که فقط داره ادای آدمارو در میاره
که فقط داره زندگی میکنه
شاید حتی از روی اجبار.
آره زندگی اجبارش کرده که زندگی کنه.زندگی کنه برای زجر کشیدن
زندگی کنه برای اینکه روزی هزار بار بمیره و زنده بشه
زندگی کنه تا هر روزش بشه بدترین روز عمرش
زندگی کنه تا....
ازت متنفرم به اندازه ی تموم زندگی.
همین.
سلااااااااااام لیلی جون خوبی؟
چرا این همه تـــــــــــــــــــــلخ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
امیدوارم کمی آروم شی.
این حال و حس تو شده مثل حس من که یک سالی میشه اینو دارم ... وب من شاید برای این حالت الان تو مثل یه قرص استامینوفن باشه ! همین طور که برای من هست ... یه سری بزنی خوشحال میشم
اپم
لیلی؟!
چی شده؟!
اینا چیه نوشتی؟!
تو... مرده ی متحرک؟!....
میدونم خیلی نامرد و بدم... ببخشید.
ولی تموم بدی هام یه طرف... این نوشته ات یه طرف دیگه...
گیجم !! مبهم بودم مبهم تر هم شدم...
چی شده لیلی؟!
تو همیشه خواهر منی عزیزم...
غصه نخور.یه روزی اونقدر آروم میشی که شاید حتا به خودت الانت بخندی
سنگی که طاقت زربه های تیشه را ندارد
تندیس زیبا نخواهد شد ، از زخم تیشه خسته نشو
که وجودت شایسته تندیس است
همش میگذره
تلخی حسیه که باهاش بیگانه باشی و شیرینی اون حسی که همه ی اجزای هستیت تمنای اون رو دارن و دم به دم دلتنگ حضور اون حس هستیم مهم نیست دیگران اسم اون حس رو تلخی میذارن یا شیرینی مهم اینه که همه ی سلول های خود آدم حضورش رو آرزو می کنن. امید که میان حس های از جنس در و زنده مرده شدن٬ حرکت و تداوم مهمون لجباز دلت بشه.
سرشار و پر از شادی باشی لیلی عزیز