خدایا! دلتنگم....واسه تک تک لحظه هایی که بودم و بود...دلتنگم واسه ی...واسه ی چی؟!
واسه همه چی...واسه هرچی که تو وجودم با وجودش اومد و با رفتنش نابود شد...واسه اون سادگی و اعتماد!
واسه اون حس قشنگه دله ساده م...واسه اون حرفایی که از ته دل در میومد اما نمیدونستم به دل نمیشینه...!
واسه اون چیزی که منو بهش نزدیک کرد و بعد یه هو ازم دورش کرد...نمیدونم دقیقا واسه چی دلم تنگه!
اهان یادم اومد....واسه اولین پستی که با تمام قشنگی تو این وبلاگ گذاشتم و بعد.......عاقبتش شد مثه
عاقبت خودم...حذف شد!!! به همین سادگی....
بغضم گرفته..چشام تار می بینن...اما نه!دیگه نه! نمیخوام! نمیشه!
دیگه نـــــــــه!!! اون به من و به دلم نه گفت منم به بغضش نه میگم...بهش بد و بیراه میگم...بغضش رو میگم!
هنوزم دلم نمیاد بهش چیزی بگم...دروغ چرا سعی کردم...واسه یه جور تسکین..
خواب دیدم که یکی از ته دلش منو بغل گرفته داره آرومم می کنه...میدونم تو نیستی...ولی کاش به خوابم
میومدی...اینقد از دست دلم فراری هستی؟!
کاش جوابم رو میدادی..........دیگه بسه بی جوابی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!