سلام.بعله با شمام آره با خود شما چرا اطرافتو نیگا میکنی؟آره منظرم دقیقا خودتی!!!اشتباه؟نه اشتباه نیومدی اینجا همون یه دنیا حرف نگفته س فقط با یه کم تغییر.کاریکه شما میکنین اینه که یه کوچولو نظر بدین در مورد همه چی(نوشته هام شعرام قالب...)خوشحال میشم که نظرات دوستای گلمو بدونم
گفتم فراموشم مکن. . . !
گفتی تو در یادی مگر؟!
گفتم خرابت میشوم. . . !
گفتی تو آبادی مگر؟!
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا بشی
اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا بشی
خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه
بعد اون بگه که هرگز نمیخواد تورو ببینه
گفتی چشمها را باید شست...
شستم ولی!...
گفتی جور دیگر باید دید...
دیدم! ولی...
گفتی زیر باران باید رفت...
رفتم ولی!...
او نه چشمهای خیس و شسته ام را
نه نگاه دیگرم را...
هیچکدام را ندید!!!
فقط زیر باران با طعنه ای گفت:دیوانه باران ندیده.
از دوست خوبم علیرضا
عجب تکلیف بی نهایتی است دوست داشتن
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شد م
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم.
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم
وقتی که او تمام شد من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن...
(دکتر شریعتی)
سلااااام دوستای گل؟حال شما؟بازم دیر آپیدم چه کنم خو مگه این دخمله(مهسا) وقت میذاره واسه آدم دیرو بازم رفتیم سجاد پی لباس(کمک دارم ا بی لباسی میمیرم!)همه رو زیرورو کردم وپوشیدم آخرم پا از دست دراز تر(خودم میدونم درستش چیه
)با الهام که خودشو هرطور شده به من رسوند برگشتیم.البته پس از کلی چرخیدن و هلاک شدن!!!بعدم با الی رفتیم یه کم تو پارک ملت نشستیم که خستگی در کنیم بعدشم پیش به سوی خانه!طبق معمول کسی خونه نبود و به محض رسیدن با یادداشتی مواجه شدیم که ما رفتیم بیرون یه چی واسه افطار درست کن.حالا جالب اینه به خودش(مامی)زحمت نداده کاغذشو عوض کنه همون که مال سه چهار روزه پیشه رو همش ورمیداره میزنه سینه دیوار...اینم شده وضعیت ما.خلاصه الی روهم به بیگاری گرفتمو کلی ازش کار کشیدم و در همون حینم کلی چرتو پرت واسه هم گفتیم.ساعتای هفت و نیم مام اینا اومدن(توروخدا اونموقه هم نیاین!)خسته و کوفته واسشون سفره افطاری چیدم(طفلی من!
)(واااای یادم رفت بگم دیشب درپی اقدامی باور نکردنی ما واسه سحری خاب موندیمو هیچی نتونستیم راهی معده کنیم.تقصیر بابا
آخه پدر بیدار میشه سحریو آماده میکنه اونشبم خاب موندو همه گشنه موندییم
)هیچی دیگه بعد افطارم نشستیم حرف زدن تا موسم خابیدن فرا رسید منو الی تا سحر بیدار بودیم حرف میزدیم
صبم ساعت 12 الی منو بیدار کرد ساعتای 1 عزم برگشتن به منزل کرد و سایه سنگین و شومش را از سر ما کم کرد
تا اینجارو داشته باشین بازم میام.ممنون که نظر دادین دوس جونیا و خوانندگان جان
سلام؟گشنه این؟(به جای خوبین؟)منکه خیلییی تشنه مه ولی روزه م
خدا صبر بده تا افطار
بالاخره رفتن(خاله اینا) اون زلزله ۸ریشتریم بردن با خودشون ولی ا حق نگذریم دلم واسشون تنگیده
اینروزا که فقط گشنگی میکشیم و خدارو شکر میکنیم که دستمون به دهنمون میرسه.ولی بقول مامی گشنگیمم به آدمیزاد نرفته.مثلا دیرو بعد اینکه چایی خوردم(بعد اذان
)پریدم یه بسته پفک خوردم.تازه کلی هم ذوق زده شدم.(میخااام)هیچی دیگه بعدشم که لابد
اکثرتون میدونین اینجا ایران است شبکه نصایح مادرانه!(این کوفتو زهرمارا چیه میخوری تو کی بزرگ میشی و...)امرو مهسا(آجیم)با شوهرش و صد البته اصل کاری(من
) رفتیم کارت عروسیشونو خریدیم.به نظر من که خیلی خوشمله شمام مجبورین بگین خوشمله
بعدشم رفتیم یه گشتی تو سجاد زدیم تا من لباسارو ببینم.واااای خاک عالم
لباساشو میده۶۰۰تومن۷۰۰تومن جوونای مردم ا کجا بیارن ۷۰۰تومن لباس بخرن واس یه شب!
زوره خو...!راستییییییی یادم رفت بخش مهم ماجرا رو
.دیشب در پی یک نقشه از پیش تعیین شده مامی بابا رو ورداشتیم بردیم نمایشگاه غذا
الانکه یادم میاد...وای چه لحظات باشکوهی
بود.کاش هیچوقت تموم نمیشد
واستون تعریف نمیکنم به دلایل زیادی...!دیگه چی؟؟؟آهان دیشب سمانه(دوست دانشگاهم) اس زد کلی اس بازی کردیم و این ماجرا تا جایی ادامه داشت که شارژ من تموم شد
کلی تجدید خاطرات کردیمو خندیدیم.الانم که طبق معمول همه رفتن بیرون تا افطار.بازم میام مرسی که نظر میدین
فقط اگه میشه بهم بگین بخش خاطرات روزانه خوبه بشه یا حذفش کنم؟؟؟نماز روزتون قبول التماس دعا
...پایان راه کاملا پیداست
میدهم قابش کنند کنایه هایت را به رسم یادگاری
به همان دیوار می آویزمش.جای همان دستخط تماشایی...
خداحافظ
آهاای باتوام باتو که بی اجازه وارد خیالم میشی نمیخوام بهت فکر کنم.برو نمیخام داشته باشمت-حتی واسه یه لحظه.میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت.آره اینروزا حتی بهت فکرم نمیکنم.اصلا میدونی چیه؟قیافتوهم ا یادم بردم تا دیگه کمتر تو رویاهام بهت خیره بشمو باهات حرف بزنم.میبینی؟بی تو بودن کار مشکلی نیس.فهمیدی؟؟؟!
پاییز(یعنی لبخند تو)اگرچه هنوز نرسیده
من به استقبالش تمام برگهای درخت را کندم!
پاییز یعنی تو می آیی...
زودتر بیا دلم واسه اومدنت پرمیکشه و چه سخته تک تک این لحظات طولانی رو شمردن و به انتظار نشستن و هراس اینو داشتن که ناخودآگاه این لحظات عمرمه که دارم میشمرم.دوستت دارم خیلی زیاد (پاییز)...
دوست اونه که باهاش ساعتها روی نیمکت بشینی و حرف نزنی!ولی وقتی از جدا شدی احساس کنی بهترین گفتوگوی دنیارو داشتی.
وقتی پایان قصه نزدیک شد کلاغ را بهانه نکن که چرا من و تو به یک خانه نرسیدیم!
سام علیکخوبین؟میبینم که ماه رمضون شده و این معده هه داره هی بهتون فشار میاره.عیبی نداره اینجوری حداقل یاد اون بچه مچه های گشنه آفریقایی(یا هرجایی مثه...) یا حتی یاد گداهای سامورایی میفتین که شیکماشون بدلیل گشنگی بصورت آینه محدب دراومده
من امرو روزه نگرفتم ولی ا فردا حتما...خب بریم سر خاطرات امر و دیرو.واااااااااای خدا دق کردم ا دست این بچه.
صب طبق معمول به وظیفه ش عمل کردو منو که تازه ۲ساعت بود خوابیده بودمو بیدار کرد
باهزار بدبختی منو برده تو آشپزخونه لیلی بیا صبحونه.هیچی دیگه با دستو بال نشسته نشستم سرمیز که صبحونه شو بخوره پیله کرده توهم باس بخوری
آخه بچه من با دستو بال کثیف صبحونه خوردنم نمیاد
.خلاصه باکلی قسمو آیه رضایت داد برم دستو صورتمو بشورم.تا برگشتم آشپزخونه چشتون روز بد نبینه
همه شالو کلاه کردن آماده حرکت
بابا کجا میرین؟؟منو با این بشر(رومینا)تنها نذارین
خلاصه کلی التماس کردم تا راضی شدن زلزله رو ببرن(موندم چه جوری تو این فاصله شستن دستو صورتم اینا حاضر شدن!!)حالا یه چی ا این بچه تعریف کنم بخندین:داشتن میرفتن که مامی شروع کرد به گفتن سفارشات
منم پشت سیستم بودمو به حرفاش گوش نمیکردم باخودم گفتم چیز مهمی نی
همینجوری که سرم تو کار خودم بود دیدم مامی همش تو حرفاش از کلمه (جارو) و (مهمون) استفاده میکنه خوب که گوش کردم دیدم میگه بعععله باس جارو کنم
منم شروع کردم به دادو هوار که نمیخام خسته شدمو...
مامی هم ا اونور
دیییییییییییییییییییییییینگ(سانسور شد چون فحش بود
)که رومینا اومد و گفت:بچه ها!
دعوا نکنین
حالا منو مامیو میگی داشتیم میترکیدیم ا خنده ولی هیچکدوم ا موضع خودش دست بردار نبود
فقط یه نگاه کوتاه در سکوت ردوبدل کردیمو ادامه دادیم که باز دوباره دیدم این بشر(رومینا)داره تی شرتمو میکشه و میگه:لیلی ولش کن باهاش دعوا نکن
دیگه اونموقع بود که زدم زیر خنده.دنیایی درست کرده این بچه اسه ما...بازم میام.دستتون درد نکنه بابت نظر
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض میخورم
عمری است لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره میکنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه های تقویمم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست.
اما کسی چه میداند
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
***
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
هر روز بی تو
روز مباداست.
بالاخره اومد.نمیدونم تا حالا چشم انتظار بودین؟نمیدونم شمام منتظرش بودین یا نه؟اصلا دلتون واسش تنگ شده بود؟دوسش دارین؟منتظرش بودین یا نه؟شاید دلتون واسه مهمونیایی که به مناسبت اومدنش میگیرن تنگ شده؟یا شایدم واسه فیلمایی که با خودش میاره؟یا حتی واسه مهمونی که تو خونه خودتون واسش میگیرین یا واسه اینکه دوباره با خودتونو خودشو خدایه خودتون یه قولو قرارایی بذارینو یه چیزایی رو دوباره یادتون بیاد؟اصلا شمام به فکرش بودین؟آره خوب یا بد ما رمضان اومد...آهای شماهایی که امروز جلوی هوای نفس وایسادین شماهایی که ا فردا شروع میکنین یا اونایی که اصلا...!یادتون باشه یکی اینجاس که به دعاتون خیلی محتاجه.
التماس دعا
به سوی سرنوشت٬سرسپرده٬نیلوفر و بنیامین عزیز تا عصر حتما میام و جواب تک تک تونو میدم اگه قصوری صورت گرفته رسما مراسم ادب را به جا می اورم واقعا درگیرم.فعلا
کاش امتداد لحظه ها تکرار همیشه باتو بودن بود.
تقدیم به تو که نمیدانم در خاطرت میمانم یا برایت خاطره میشوم.
سلام سلام سلام امشب اومدم تا یکم ا این روزا واستون تعریف کنم.ا صبح که اینجا شده مهد کودک و من مجبور شدم رومینا(دخترخاله مو) ترو خشک کنم چون همه رفته بودن بیرون واسه خرید مهسا(آخه آخر تابستون عروسیشه)خلاصه این مهسا هم فرصتو مغتنم شمردو خاله تازه رسیده ا تهران مارو ورداشتو سه تایی(با مامی) رفتن بیرون.من طفلکم
که شبا تا بوق سگ بیدارم تا صب خواستم چشم رو هم بذارم ا صداهای ناهنجاری که این بچه ا خودش تولید میکنه ا خواب پریدم.حالا ساعت چنده؟۹ وااااای نه نمیخام بیدار شم
ولی منو مجبور کرد پاشم
بچه نی که طوفان کاتریناس.زلزله ۸ ریشتره.با هزارو یه بدبختی نیگهش داشتم.دینگ دینگ(زنگ اف اف
ساعت۱۲.۳۰) کیه؟سلام لیلی جان اومدم رومینا رو ببرم(باباش)منم تو دلم کلی خوشحال شدم
هیچ تعارفی هم مبنی بر نگه داشتنش نکردم
خلاصه باباش کلی راهو پیموده اومده بالا رسیده تو خونه که بچه شو ببره رومینا ا رفتن سر باز زد و مخالفت خودشو ا بازگشت به خونه مامان بزرگم(محل اسکان خاله
)خیلی صریح اعلام کرد.باباشم درحالیکه ا خوشحالی روی پاش بند نبود خیلی سریع خونه رو به مقصد نامعلومی ترک کرد و حتی چایی شم نخورد تا مبادا نظر بچه عوض شه(خودشم میدونه این بچه زلزله س)خلاصه تا ساعت ۲ به هر نحوی بود مقاومت کردم خرم اومدنو بردنش.ساعت۳ خوابیدم ۶ که بیدار شدم هیشکی نبود یادداشت گذاشتن رفتیم بیرون شام درست کن(شدیم آشپز
)الانم که ساعت۱۰.۴۰ همچنان پشت سیستمم.وای خاک عالم غذام ته گرفت.دیگه باس برم.یه وقت نظر ندینااا خدا نکرده دکمه های کیبوردتون ساییده میشه.بذارین همیشه آک بمونه.
اجازه هست خیال کنم تا آخرش مال منی؟
خیال کنم دل منو با رفتنت نمیشکنی؟
اجازه هست خیال کنم بازم میای می بینمت؟
با اون چشای مهربون درباره چشمک میزنی؟
سبد سبد باچشمکت غزل بگم برای تو
با اتکا به عشق تو,تو زندگی برم جلو؟
دست در دست دیگری داری
چشم هایم دوباره بی طاقت
قصه ی ما همیشه تکراریست
با دلی که نمیکند عادت
روی سنگی نشسته ام تنها
روزهایم بدون تو پوچ است
روی گورم همیشه حک شده است
آخر ماجرای من کوچ است
برنگرد
که برنمیگردی تو هیچوقت
نمیخواهم داشته باشمت.نترس
فقط بیا
در خزان خواسته هایم
کمی قدم بزن
تا ببینمت
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...
ای خدا دیگه خسته شدم از این دنیای بی کسی چرا نمیگیرد دستم کسی؟اینه جوابم؟یه عما زحمت بکش وبلاگ بنویس یکی نگه دستت...؟نظر؟؟؟
شبیه برگ های پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
خداحافظ و این یعنی در اندوه تو میمیرم
در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم
و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد
و برق ناامیدی بر سرم یکریز میبارد
چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم
چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم
خداحافظ تو ای همپای شبهای غزل خوانی
خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی
خداحافظ بدون تو گمان کردی که میمانم
خداحافظ بدون من یقین دارنم که میمانی
تابستان فصل برگ توت و پیله ی پروانه,فصل نامزد شدن یخ با آب,فصل خوابیدن روی بام,فصل دیدار کسی در آسمان.بی تعارف این دلم خیلی هوایت میکند.
سلااام.خوبین؟پس از چند روز وقفه!!بالاخره اومدم با دست پر
و سرانجام پس از مدتی طولانی مامی در بامداد ۴شنبه نمیدونم چندم مرداد ماه در میان انبوه جمعیت مستقبلین به میهن بازگشت.
خلاصه باکلی سلام صلوات آوردیمش خونه.دیگه خرحمالیای من که بماند با اینهمه مهمون و قوم و خویشی که داره و سر ما هوار شدن.بعدشم که رسیدیم به بحث شیرین شوغاتی و اهداء آن نمیدونین این قسمت ماجرا چقد هیجان انگیز بود
کل خستگی ناشی از چندروز متوالی کار پی در پیو که از بین برد هیچی تازه کلی هم بر روحیات و انگیزه ما افزود.
و اینگونه شد که ما خیلی احساس شادمانی و شعف کردیم...اما دست بر قضا امروزم کلی مهمون داریم.مامی پس از برگشتن هوس کرده دوستاشو دعوت کنه و باز هم حمالی و حمالی و حمالی
بازم میام.
نظرم که خودتون میدونین...
سلام بچه ها قسمت نظردهی درست شد اگه خواستین...اگه نه خواستینم...
سلام بچه ها امشب مامی میاد ا دیروز کلی حمالیکردم بازم میام.خدارو خوش نمیاد بی نظر میرین.ا ما گفتن.دوستون دارم
امروز ساعت۱۱بیدار شدم بعدشم ناهار درست کردم.شوید پلو(ایول به من کدبانووووو)ولی دستمو سوزوندم
وقتی مامان بالا سرم آدم نباشه عاقبتش میشه این
.راستی گفتم مامان یاد مامی افتادم دیشب هرچی بابا زنگید به مامی نشد(قربون مخابرات خودمون!!
)هیچی دیگه صبح دایی پیامک
زد که چه نشسته ای دایی جان که ۴شنبه صبح زود مامانت میرسه ایران
حالا من ا یه طرف خوشحال که مامی میاد با یه عالم سوغاتی
ا یه طرفم ناراحت با اینهمه کاری که ریخته سرم(چقد پستم
)هیچی دیگه ا همین امرو باس عملیات خونه تکونیو شروع کنیم.واااااای خدا به دادم برس
قد یه بند انگشت رو همه چی خاک نشسته خونه شده بازار شام شتر با بارش گم میشه.مامان کجایی که دخترت زیر بار مشکلات کمرش خم شد
برم یه خاکی تو سرم بریزم بازم میام راستی اگه خواستین نظر بدین خدارو خوش نمیاد بی نظر برین.
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز دیوانه ام,مستم
باز می لرزد دلم,دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های!
نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ
های!
نپریشی صفای زلفکم را دست
و آبرویم را نریزی دل-ای نخورده مست-
لحظه ی دیدار نزدیک است.
بی تو,مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم,
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم,
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو,درخشید
باغ صد خاطره خندید,
عطر صدخاطره پیچید:
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخاسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو,همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه,محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فروریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد:تو به من گفتی:
-"از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن,
آب,آیینه ی عشق گذران است,
توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است;
باش,فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی,چندی از این شهر سفر کن!"
باتو گفتم:"حذر از عشق!- ندانم
سفر از پیش تو,هرگز نتوانم,
نتوانم!
روز اول,که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر,لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی,من نه رمیدم,نه گسستم..."
باز گفتم که:"تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم,نتوانم!"
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب,ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که:دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم,نه رمیدم.
رفت در ظلمت غم,آنشب و شبهای دگر هم,
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبرهم,
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو,اما,به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
بچه ها هرکی خاطرات روزانه شو تو وبلاگ مینویسه بهم بگه ممنون
سلام امروز بعد چن روز اومدم این روزا زیاد وقت نمیکنم اپ کنم.دیروز خونه عمو بودیم ناهار.الانم پشت سیستم نشستم.تنهاتازه برگشتم خونه با الهام(دخترعموم) رفتیم سینما علی(بی افش)م بود.اینروزا خیلی تنهام.دلم گرفته.حوصله هیچکسو هیچیو ندارم.از وقتی اون قضیه پیش اومده بقول بچه ها از اینرو به اونرو شدم.همش دوس دارم تنها باشم تنهای تنها.ا همه بدم اومده.امرو رفتم خیابون راهنمایی همش یاد خاطرات اونرو میوفتم یاد اون...چرا اینجوری شد خدایا
هرگز خواستم که تورو باکسی قسمت بکنم
یا حتی از تو با خودم یهلحظه صحبت بکنم
هرگز نخاستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم
اره نخاستم بت عادت کنم ولی چرا همه چی اینجوری تموم شد؟هنوزم باورم نمیشه.بچه ها کمکم کنین خیلی تنهام