یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

باران-آسمان -دلتنگی...همش بهونه س؟؟

وای باران 

باران،
شیشه ی پنجره را باران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

می پرد مرغ نگاهم تا دور ،

وای باران ،

باران ،

پر مرغان نگاهم را شست.

خواب رویای فراموشیهاست!

خواب را دریابم،

که در آن دولت خاموشیهاست.

من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،

و ندایی که به من می گوید:

گر چه شب تاریک است ، دل قوی دار ، سحرنزدیک است

باران
شیشه پنجره را باران شست.

  

 

 

از صبح داره باروون میاد.بعدم که تبدیل شد به دونه های کوچولوی برفو انقد اومد اومد اومد تا همه جارو سفید کرد... 

چن ساعت پیش که داشتم میومدم خونه ابرا داشتن از هم باز میشدن ماه هم هر چند لحظه ای از پشتشون سرک میکشیدو یه نیگا به زمینو ما آدما مینداخت... 

ولی انگاری ستاره ها زیاد میلی به دیدن ماها نداشتن.آخه هیچکدومشون دیده نمیشدن... 

صب که میرفتم سرکار آسمون دلش گرفته بودو میبارید.نمیدونم ا کی یا ا چی انقد بارید که خسته شد و ابرا دستای سرد همو ول کردنو آسمونم شد مث قبل... 

میبینی آسمونم با همه سردی و خستگیش شده همون آسمون قبل.

من هم سرد شدم هم خسته 

ولی چرا هنوزم...؟!  

یعنی میشه منم بشم مث قبل؟؟؟