سام علیکخوبین؟میبینم که ماه رمضون شده و این معده هه داره هی بهتون فشار میاره.عیبی نداره اینجوری حداقل یاد اون بچه مچه های گشنه آفریقایی(یا هرجایی مثه...) یا حتی یاد گداهای سامورایی میفتین که شیکماشون بدلیل گشنگی بصورت آینه محدب دراومده
من امرو روزه نگرفتم ولی ا فردا حتما...خب بریم سر خاطرات امر و دیرو.واااااااااای خدا دق کردم ا دست این بچه.
صب طبق معمول به وظیفه ش عمل کردو منو که تازه ۲ساعت بود خوابیده بودمو بیدار کرد
باهزار بدبختی منو برده تو آشپزخونه لیلی بیا صبحونه.هیچی دیگه با دستو بال نشسته نشستم سرمیز که صبحونه شو بخوره پیله کرده توهم باس بخوری
آخه بچه من با دستو بال کثیف صبحونه خوردنم نمیاد
.خلاصه باکلی قسمو آیه رضایت داد برم دستو صورتمو بشورم.تا برگشتم آشپزخونه چشتون روز بد نبینه
همه شالو کلاه کردن آماده حرکت
بابا کجا میرین؟؟منو با این بشر(رومینا)تنها نذارین
خلاصه کلی التماس کردم تا راضی شدن زلزله رو ببرن(موندم چه جوری تو این فاصله شستن دستو صورتم اینا حاضر شدن!!)حالا یه چی ا این بچه تعریف کنم بخندین:داشتن میرفتن که مامی شروع کرد به گفتن سفارشات
منم پشت سیستم بودمو به حرفاش گوش نمیکردم باخودم گفتم چیز مهمی نی
همینجوری که سرم تو کار خودم بود دیدم مامی همش تو حرفاش از کلمه (جارو) و (مهمون) استفاده میکنه خوب که گوش کردم دیدم میگه بعععله باس جارو کنم
منم شروع کردم به دادو هوار که نمیخام خسته شدمو...
مامی هم ا اونور
دیییییییییییییییییییییییینگ(سانسور شد چون فحش بود
)که رومینا اومد و گفت:بچه ها!
دعوا نکنین
حالا منو مامیو میگی داشتیم میترکیدیم ا خنده ولی هیچکدوم ا موضع خودش دست بردار نبود
فقط یه نگاه کوتاه در سکوت ردوبدل کردیمو ادامه دادیم که باز دوباره دیدم این بشر(رومینا)داره تی شرتمو میکشه و میگه:لیلی ولش کن باهاش دعوا نکن
دیگه اونموقع بود که زدم زیر خنده.دنیایی درست کرده این بچه اسه ما...بازم میام.دستتون درد نکنه بابت نظر
سایت قشنگی داری اگر خواستی یه سر به سایتم بزن