شلام!!هی دیگه رمغی واسم نمونده این انگشتامن که دارن این دردو تحمل میکنن و خم به ابرو نمیارن!(این شکلکارو تازه پیدا کردم)ا گرسنگی
خب بریم سر وقت اینروزا که به کندی هرچه تمامتر دارن میگذرن و کار ما شده اه کشیدن
چن شب پیشا نشسته بودیم تو خونه و داشتیم تنهایی فکر میکردیم(آخه بروبچ(مامان اینا)طبق معمول رفته بودن بیرون خرید جهیزیه)خلاصه هی فکر میکردیم تا اینکه ساعتای 12اینا بودکه اهل بیت رسیدن خونه با کلی خوراکیماهم تازه شروع کرده بودیم تا دلی ا عزا درآریم که یکی ا بچه ها(دختر بوداا فکر بد نکنین) اس زد چه نشستی لیلی با اهل محل نشستیم تو کوچه دور همیم پاشو بیا که ماهم شالو کلاه کردیم و با گفتن بای مامی ما رفتیم ا خونه زدیم بیرون(ا شما چه پنهون ما یکم که چه عرض کنم یکم بیشتر ا یکم کارا و اخلاقامون شبیه پسراس واس همین ا این کارا زیاد میکنیم البته دوستامم عین خودمن(با رعایت حدو حدود!))هیچی دیگه پاشدیم رفتیم تو کوچه دیدیم بععععله همه که هستن خلاصه بعد سلامو احوالپرسیرفتیم نشستیم تو جمع و شروع کردیم به حرف زدن.یکم که گذشت دیدیم نه مثه اینکه پاسی ا شب گذشته(بعضی ا این جوونا که تعدادشونم خیییییلی انگشت شماره دور ا جون شما یکم اذیت میکنن)خلاصه بلند شدیم اومدیم تو پارکینگ خونه ما(بیشتتر بچه ها مال ساختمون خودمونن)نشستیم و ادامه حرفارو ا سر گرفتیمو کلی هم خندیدیم(مردم آزاری!) ساعتای2اینا بود که همسایه طبقه اول رسید خونه و دید ما نشستیم به حرف زدن(یه کم قاطیه آقاهه واس همین کار به کارش نداریم هیچکدوم) ماهم دیدیم داره میاد پاشدیم سلام کردیم!اونم یه نگاه عاقل اندر سفیهی به ما انداختو بدون اینکه جواب بده رفت بالا فقط ا تو راه پله ها صداشو شنیدیم که داد میزد یواش حرف بزنین ...!حالا جالب اینجا بود که اون لحظه ما ا ترس جناب هیچکدوم حرف نمیزدیم(ا دیوار صدا در میومد ا ما)هیچی دیگه ما گفتیم چشم قربون!برگشت یه نگاهی بهم کردبعدم رفت تو و طرررررررررق درو بست!
یه کم گذشت تا جو حالت قبلو پیدا کردداشتیم حرف میزدیم که مامان یکی ا بچه ها داداش کوچیکشو آورد داد بهش اونم همش شیطونی میکرد
خلاصه هممون دور هم نشسته بودیمو شش دنگ حواسمون متوجه این بچه بود که یهو بچه پخش زمین شدخواهرشم اومد اونو بگیره که با صندلیو دفتر دستکشو ظرف غذاهای بچه چسبید به زمینهمه این اتفاقا چند ثانیه طول کشید یه چن لحظه همه ماتو مبهوت به هم خیره شدیم تا درک کنیم که چی شدو بعد ناگهانو بعدشم کههمانطور که حدس زدین همسایه بدعنقمان اومدو شیلنگ رومون گرفت.زنشم اون بالا درو واکرده بود سرشم ا لای در آورده بود بیرون همش میگفت حسن آقا تروخدا بیا تو آبروریزی راه ننداز این وقت شب جلو همسایه ها خوبیت نداره.حالا منم کلی خندم گرفته به زحمت خودمو جمعوجور کردمو توضیح دادم چی شده که اونم یه چی زیر لب! گفتو رفت تو درم مثه دفعه قبل...
ماهم دیدیم هوا پسه و دم سحره جل و پلاسمونو جمع کردیمو نخود نخود...
وقتی اومدم بالا بابا داشت غذارو اماده میکرد منم دستو صورتمو شستم رفتم کمکش بعدم همه رو بیدار کرد و... .
پ.ن1:شیلنگ رومون گرفت یه تعبیره که منم بکارش بردم وقتی بچه ها تو کوچه فوتبال بازی میکنن و سروصدا راه میندازن شیلنگ روشون میگیرن که فرار کنن.منم ا این کارا زیاد کردم(به کسی نگین!)
پ.ن2:یه چی زیر لب گفت دقیقا نمیدونم منظورش چی بود یا چی گفت ولی فکر کنم بی ربط به ما(مخصوصا من چون سردسته شونم)و جد و آبادمون نبود
مرسی که نظر میدین.
منم آبادی جدمون رو دقیقا نمی دونم کجا بوده چه ربطی مخصوصا به من داره ولی خوب لازمه ی هر آبادانی آبه و برای آب هم به شیلنگ نیازه ولی مطمئنن بچه رو آباد نمی کنه خصوصا اگه رو زمین پهن شده باشه و نزدیک سحر باشه وای سحر منو یاد خوردن مینداز خصوصا این دم افطاری که حسابی گشنمه و گوشیمم هیچ اسی رو به روی خودش نمیاره که حاکی از یه مهمونی کوچه ای یا پارکینگی باشه ولی خوردنی های خوش مزه ی نوشتت یه کم سر و صدای شکمم رو پایین آورد حداقل خیالم راحته که دیگه این همسایه طبقه اولی تطرق راه نمیندازه یا همون شیلنگ و اینا اصلا بی خیال چیزای بد و آدمای مزخرف٬ میگم این جهیزه هم داره دنباله دار می شه ها.
راستی از لیلی جون تشکر کن واسه شکلکای تازش خصوصا اون خوردنیاش...
سلام
ممنون که بهم سر زدی
حسسسسسسابی خوشحال شدم
البته پستتو هنو نخوندم٬ ولی الان میخونمش!!!!!
سلام خانومی
مرسی که اومدی .
شاد باشی
دیدی خوندمش!
تو ام چه زندگیه باحالی ساختی واس خودتا!!!!!
کلی حال کردم!
گرچه از خیس شدن متنفرم
میگم جلو دره وبت تجمع(!) کنه آدم که خیسش نمیکنی؟!
سلام هانی...قربون دستت که به خاطر من خاطرتو نوشتی...
خوندم خیلی باحال بود... مام یه همسایه مث همسایه شما داریم با این تفاوت که پیرزنه و ...
بقیشم خدا بزرگه... دهنشو که وا میکنه وقتی میبندش حدودا از مرز 2 ساعت رد شده و یه تانکر اسپری میزنه که نفسش سر جاش بیاد و...
راستی آپم هانی...
آپ شب امتحان شیرینـــــــــــه!
بدو هانی جونم ... آپ کردم... آپ تازه و خوشمزه!
هانی رشتت چیه که مهندسی ریاضی داری؟
لیلا جونم مرسی که اومدی نظر گذاشتی!!
سلامت باشید