-
سال نو مبارک.به همین سادگی!
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 20:45
ا این به بعد روش نوشتنمو تغییر میدم.هرکی موافقه بگه بسم الله. . . خدایا کمکم کن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 23:32
HATE MEANS... یه کوچه بلند پراز درخت... یه پیاده رو... یه مغازه کوچیکو تاریک... یه خونه سر نبش یه کوچه.. یه دانشگاه... ... متنفرم...از تو و هرچی که منو یاد تو میندازه...
-
باران-آسمان -دلتنگی...همش بهونه س؟؟
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 01:15
وای باران باران، شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما ، چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ . می پرد مرغ نگاهم تا دور ، وای باران ، باران ، پر مرغان نگاهم را شست. خواب رویای فراموشیهاست! خواب را دریابم، که در آن دولت خاموشیهاست. من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم، و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 11:41
زمستان است! سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید,نتواند که ره تاریک و لغزان است. وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است. نفس کز گرمگاه سینه می آید برون,ابری شود تاریک چو دیوار ایستد در پیش چشمانت نفس...
-
بازم!!!؟؟؟
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 21:19
من منهای احساسم! خیلی بده تو جمع باشی ولی دلت اونجا نباشه خیلی بده وقتی با یه عده میری بیرون همش خیره بشی یه گوشه و... -لیلی؟لیلی؟... هان! ـکجایی تو؟ ـحواست کجاس؟ همینجام پیش شما! !!! وقتی با یه عده باشی ولی دلت فقط پیش یه نفر باشه... نمیدونم واقعا اینجوریه؟؟؟ یعنی دلم پی یه نفر جامونده؟؟؟؟؟ نه! اگه بود که من الان...
-
!!!!؟
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 21:47
میخام بنویسم ولی نمیدونم چی بنویسم! چیزی به ذهنم نمیرسه. ممنون که میاینو نظر میذارین. چشم بازم مینویسم. فقط بهم فرصت بدین تا خودمو پیدا کنم... . مرسی.
-
دلم گرفته
شنبه 29 آبانماه سال 1389 21:35
دلم گرفته دلم عجیب گرفته و هیچ چیز ... نه این دقایق خوشبو ، که روی شاخه نارنج می شود خاموش... نه این صداقت حرفی که ، در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست... نه هیچ چیز ، مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند ، و فکر می کنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد ... ســهراب
-
یه آپ متفاوت
جمعه 28 آبانماه سال 1389 23:49
میخام بنویسم ولی نمیدونم چی بگم حتی نمیدونم از کجا شروع کنم دوس ندارم حالا که دارم بعد این همه مدت آپ میکنم تلخ بنویسم اما... اینجا تنها جاییه که من,منم... . من خودم نه اونیکه همیشه بوده هاااا... که اون من خیلی وقته مرده یعنی کشتنش اینی که الان داره این وبو مینویسه یه آدم دیگه س. اصلا بذا اینجوری بگم: این من یه مرده...
-
عشق من!
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 13:08
-
خدارو چه دیدی
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 21:56
-
یه دنیا حرفهای نگفته ی من
دوشنبه 26 مهرماه سال 1389 21:48
-
خاطرات روزانه(اندر احوالات کلاس آمار مهندسی)
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 14:22
این ترم یه درسی داریم به نام آمار مهندسی تو این کلاس منمو مهدیه ا سوجه های(سوژه های)ترم ۱م اقای م(یه مدت باهم...بودیم) هستو اقای ا که دوستشه و ماها باهم خیلی جور بودیم و الانم که(منو م) باهم نیستیم بازم با هم کل میندازیمو مسخره بازی در میاریم.البته ناگفته نماند با رعایت حد و حدود خلاصه روز ۵شنبه من ساعت ۱۰همین کلاس...
-
تغییر اینجا تغییر انجا تغییر همه جا!
شنبه 17 مهرماه سال 1389 10:55
سلام پس ا اتاق تکونی تصمیم به یه وبلاگ تکونی مشت گرفتیم. آهنگ وبو عوض کردم. یکی مبارک باشه آرمین2afکه خودم خیییییییلی دوسش میدارم. اونیکیم ایول مال رضایا طعمه ایناس که شاده.هرکدومو خواستین انتخاب کنین.امیدوارم خوشتون بیاد. خوش باشین.
-
خاطرات روزانه(صبح جمعه با اتاق تکونی!)
جمعه 16 مهرماه سال 1389 21:25
علیک سلام میگم خسته نباشینااا خیلی نظر میذارین پیشیییی بیا منو بخور بذا از امرو بگم... امرو طی یک عملیات غافلگیر کننده بر آن شدیم تا پارتیشن بندی!!!اتاق خویشتن را تحولاتی دهیم بس عظیم و این نظر را با اقای پدر در میان گذاردیم به دو دلیل:اول اینکه حامی داشته باشیم در مقابل اخم و تخم مام.دویم در این پروژه وقت گیر و خسته...
-
خاطرات ماهانه!!!!!(این روزهای پر دردسر من)
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 21:37
یه سلاااااااااااامم بلند و کمی تا قسمتی پر انرژی به همه دوستان خوبین؟؟چه خبر ا مدرسه و دانشگاهو مهد کودکو... ما هم اییییییییییییی بد نی میگذرونیم. امرو حذفو اضافه بود و منم این ترم ترکوندم.20واحد!!!!!!!!!!! همش باس برم دانشگاه که بماند همشم باس خلاصه لیلی بی لیلی دیگه چی بگم ا این زندگی... امرو با چن تا ا بچه ها نشسته...
-
فراموش شده!
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 10:46
-
پاییز
جمعه 2 مهرماه سال 1389 22:13
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک نمناکش. ساز او باران سرودش باران جامه اش شولای عریانی است ور جز اینش جامه ای باید بافته بس شعله ی زر تارو پودش باد. گو بروید یا نروید هرچه در هرجا که خواهد یا نخواهد باغبان و رهگذری نیست. باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست....
-
خاطرات روزانه(روزهای خسته ناک بعد از عروسی)
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 22:20
بالاخره تموم شد.بعله منظور همون عروسیه خوش گذشت خیییییییییلی جاتون واقعا خالی بود ولی حسابی خسته رفتم بدبختی اینجا بود که روز انتخاب واحد فلون فلون شده هم روز بعد عروسی بود و صبح خروس خون باس راهی کافی نت میشدیم چون سیستم خودمو زدم داغون کردم یه لحظه جو مهندس کامپیوتری منو گرفت نفهمیدم چی شد تو عروسی کلی صفا کردیمو......
-
خاطرات روزانه(روزهای آخر)
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 19:06
سلام لیلی جون کجایی کم پیدایی چه خبر با عروسی؟ چیکا کنم اخه اینروزا خیییلی درگیرم اصن وقت نمیشه بآپم اینروزا همش ا صبح تا شب میریم خونه مهسا تا وسایلشو بچینیم بعدم که میام امرو صبح رفتم دانشگاه اخه سمانه دیشب زنگولید که باس بری دانشگاه فرم خوابگاه واسم پر کنی. منم صبح کله سحر پاشدم رفتم دانشگاه ا شما چه پنهون دانشگاه...
-
خاطرات روزانه(قسمت دوم:بازگشت زلزله!)
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 23:07
هیچی دیگه تا زنگ زدیم دیدیم زلزله درو باز کردو پرید تو بغلم اومدیم تو و با خاله اینا بعدم رفتم تو اتاقم تا لباسامو عوض کنم که مامی اومد پشت سرم تو اتاقم مام:کجایی تو معلوم هس؟ مگه نمیبینی یه عالم کار داریم؟ منم گفتم بابا خوبه نیم ساعت پیش زنگیدی. هیچی نگفت فقط گفت زود بیا کارت دارم منم رفتم بیرونو کارا شروع شد... .!...
-
وبلاگ تکونی!(خاطرات روزانه قسمت اول:بازگشت زلزله!)
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 00:20
بیا تو کجا داری در میری نه داداش نه آبجی اینجا همونجاس اهاااای باتو ام مگه جن دیدی؟؟ وایسا توضیح میدم! مدیریت؟ نه مدیریت عوض نشده.تنها چیزی که عوض شده... اااااااااا نیاز به توضیح نی ماشالا هزار ماشالا هم چشم سر دارین هم چشم دل چه خبرا خوبین؟؟؟میبینین توروخدا اینروزا اصن فرصت کله خاروندن ندارماااا. این آجی ما میخاد...
-
فعلا!
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 15:24
مرسی که نظر دادین فعلا با همین قالب سر کنین تا سر فرصت یه تغییرات اساسی اعمال کنیم.
-
یه دنیا...
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 11:24
اینجا همون یه دنیا حرف نگفته س!این شمایین که میگین کدوم قالب بهتره؟تیره یا روشن؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 21:48
-
اگه بشه!
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 21:05
خوانندگان جان محترم از اینکه به این وبلاگ سرمیزنین مرسی! نماز روزه هاتونم که حتما قبوله دیگه واس منم دعا کنین. اگه بشه که در مورد وبلاگم قالب نوشته ها هرچی که صلاح میدونین نظر بدین تا اصلاح بشیم. مرسی
-
خاطرات روزانه(اینم به درخواست امین جون)
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 18:02
شلام!!هی دیگه رمغی واسم نمونده این انگشتامن که دارن این دردو تحمل میکنن و خم به ابرو نمیارن! (این شکلکارو تازه پیدا کردم)ا گرسنگی خب بریم سر وقت اینروزا که به کندی هرچه تمامتر دارن میگذرن و کار ما شده اه کشیدن چن شب پیشا نشسته بودیم تو خونه و داشتیم تنهایی فکر میکردیم(آخه بروبچ(مامان اینا)طبق معمول رفته بودن بیرون...
-
انتظار
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 00:31
-
سفر بخیر!
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 01:04
-
لحظه های بی تو!
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 22:36
با تو از فاصله ها مینویسم اگر... گریه,این گریه بگذارد. باتو از نبودنت خواهم گفت... دیگر چشم هایم دارند به روی هم میروند زیرا... دیگر طاقت لحظه های بی تو را ندارند.
-
خاموشی
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 21:30
من دیگر ناله نمیکنم قرن ها نالیدن بس است. می خواهم فریاد بزنم! اما اگر نتوانستم سکوت میکنم. خاموش بودن بهتر از نالیدن است.