یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

خاطرات روزانه(در جستجوی لباس!)

سلااااام دوستای گل؟حال شما؟بازم دیر آپیدم چه کنم خو مگه این دخمله(مهسا) وقت میذاره واسه آدم دیرو بازم رفتیم سجاد پی لباس(کمک دارم ا بی لباسی میمیرم!)همه رو زیرورو کردم وپوشیدم آخرم پا از دست دراز تر(خودم میدونم درستش چیه)با الهام که خودشو هرطور شده به من رسوند برگشتیم.البته پس از کلی چرخیدن و هلاک شدن!!!بعدم با الی رفتیم یه کم تو پارک ملت نشستیم که خستگی در کنیم بعدشم پیش به سوی خانه!طبق معمول کسی خونه نبود و به محض رسیدن با یادداشتی مواجه شدیم که ما رفتیم بیرون یه چی واسه افطار درست کن.حالا جالب اینه به خودش(مامی)زحمت نداده کاغذشو عوض کنه همون که مال سه چهار روزه پیشه رو همش ورمیداره میزنه سینه دیوار...اینم شده وضعیت ما.خلاصه الی روهم به بیگاری گرفتمو کلی ازش کار کشیدم و در همون حینم کلی چرتو پرت واسه هم گفتیم.ساعتای هفت و نیم مام اینا اومدن(توروخدا اونموقه هم نیاین!)خسته و کوفته واسشون سفره افطاری چیدم(طفلی من!)(واااای یادم رفت بگم دیشب درپی اقدامی باور نکردنی ما واسه سحری خاب موندیمو هیچی نتونستیم راهی معده کنیم.تقصیر باباآخه پدر بیدار میشه سحریو آماده میکنه اونشبم خاب موندو همه گشنه موندییم)هیچی دیگه بعد افطارم نشستیم حرف زدن تا موسم خابیدن فرا رسید منو الی تا سحر بیدار بودیم حرف میزدیمصبم ساعت 12 الی منو بیدار کرد ساعتای 1 عزم برگشتن به منزل کرد و سایه سنگین و شومش را از سر ما کم کردتا اینجارو داشته باشین بازم میام.ممنون که نظر دادین دوس جونیا و خوانندگان جان

نظرات 1 + ارسال نظر
غزلک سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ب.ظ http://golemamgoli.blogsky.com

الی فامیلتونه؟ من هم یه دختردایی داشتم که شب تا صبح با هم میحرفیدیم، یادش بخیر..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد