یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

یه دنیا حرف نگفته

حرفهای نگفته

خاطرات ماهانه!!!!!(این روزهای پر دردسر من)

یه سلاااااااااااامم بلند و کمی تا قسمتی پر انرژی به همه دوستان

خوبین؟؟چه خبر ا مدرسه و دانشگاهو مهد کودکو... 

ما هم اییییییییییییی بد نی میگذرونیم. 

امرو حذفو اضافه بود و منم این ترم ترکوندم.20واحد!!!!!!!!!!! 

همش باس برم دانشگاه که بماندهمشم باس  

خلاصه لیلی بی لیلی 

دیگه چی بگم ا این زندگی... 

امرو با چن تا ا بچه ها نشسته بودیم تو محوطه یکی ا پسرای همکلاسی ترم 1 ا جلومون رد شد تحولاتی کرده بود بس عظیم ما رو میگی اااانمدونم هرکی میاد تو بعد یه مدت... 

 

فقط بقول مهدیه(دوستم)...عوض نشده 

دلم واسش میسوزه ا طرفیم ا خودم بخاطر کارام بدم اومد.بیخیال این پست جای این حرفا نی.... 

دیگه چی بگم؟؟؟؟؟؟؟ 

اهااان 

ما یعنی منو سمانه قرار بود کد برنامه نویسی مونو عوض کنیم با یه استاد دیگه طرفم ا اون استاداس که نمره.... 

 

ماهام یعنی اول من بعدم سمانه باهاش خییییلی شیش شدیم!به نحوی که ما وقتی این مسئله(تعویض کد) را با استاد درمیون گذاشتیم بسیار خرسند گشت و نیش وی تا بنا گوش باز شد 

پس از رای زنی بسیار بر آن شد تا نامه ای بنویسد مبنی بر انتقال ما از کدی به کد خودش و این داستان شیش شدن ما تا بدان جا ادامه داشت که هنگامی ک خواستیم نام متبرک  خودرا بر زبان بیاوریم تا استاد بنویسد استاد نگاهی عاقل اندر صفیه بمن انداخت و گفت خودم میدونم! 

برگه رو نیگا کردم دیدم بععله اسمو فامیلمو نوشته استاد و لبخندی ملیح اما محو بر لب دارد! 

 

بعدم نامه رو بردیم پیش مدیر گروه اما هیچ...نخورد واسمون. 

استاد منو امرو تو خیابون دید گفت چه کردی؟عوض شد؟؟گفتیم نه  

 

استاد باشد دروس آتی.اونم گفت متاسفم ولی عیبی نداره جوون 

و بدین گونه ما از موضع خود دست کشیدیم و بی خیال قضیه شدیمو رفتیم پی کارمون. 

 

 

 

 

پ.ن:فعلا تا همینجارو داشته باشین یه سوجه(soozhe)جالب دارم تو کف باشین تا بعد که بگم بخندین. 

پ.ن:وا مونده مث ماشین رخت شوری!!! میمونه دانشگاه هرکی میاد اینجا قاطی میکن متحول میشه یهو! 

پ.ن:بازم مینویسم.تا بعد!!

نظرات 6 + ارسال نظر
روز های زندگی من چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 ب.ظ http://tinapink.blogfa.com

خوبی ؟ چه طوری؟ ببخشید دیر اومدم امان از دست درسا ولی خبر بدی اپم من میام

امین پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ http://Golden-dreams.blogsky.com

سلام هانی...
اووووووووووووووووووول
هانی اومدم باز نگی بی معرفتی!
استاده مرد بود نه؟!
میزدی تو سرش مردک احمقو!

مهرداد پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ق.ظ http://boudan.blogsky.com

کمی انرژی با چند تا از لبخند های ملیح میشه نتیجه ی بودن؛ جوون. و گاهی تو نگاه عاقلانه صفاهت های تحول های جو گیرانه به چشم میاد که انگار کد شخصیتی تغییر کرده و فقط اسم و فامیل محو نشده.
شانس آوردی که دعای آبجیت خیلی هم نگرفته و واحدات به ۲۴ نرسیده به هر حال دیگه نگران نیست که کمی واحد رو تقصیر عروسی بندازی و کمی تا قسمتی مسئله حله.

مینا پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:44 ب.ظ http://www.137293.blogfa.com

خاطره باحالی بود ولی چرا مبهمش میکنی
خوب به جا اون نقطه ها ... حرفو بگو دیگه
اون لبخند ملیح نبودهلبخند پلید بوده

راستی سلام

روز های زندگی من پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:17 ب.ظ http://tinapink.blogfa.com

سلام لیلی جون چه خاطره با حالی منم اپم بدو بیا

نگینی با دامنی حریر پنج‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 ب.ظ http://www.patty.blogsky.com

سیلام آجی جون ! احوالاتون خوب هیس؟!
شوور خوب بید؟!
بر و بچه ها چی؟!
بینم؟! شوما چرا با ما قطع رابطه کردین؟!
۳ طلاقه کردی ما رو؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد