-
خاطرات روزانه(بازگشت دایی!)
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 23:19
سلام بالاخره پس از چند روز امشب تصمیم گرفتم آفتابی شم و... چه خبرا خوبین؟ منکه طبق معمول درگیر و گرفتار. دیشب داییم رسید ایران.جالب اینجا بود که پروازش واس تهران بود بعدش ا اونجا میومد اینجا!ماهم به همراه خودمان و خانواده و سایر وابستگان و فامیل همگی راهی فرودگاه شدیم و رفتیم سالن پرواز های داخلی!حالا این صحنه جالبو...
-
یه!! توضیح کوچولو موچولو!
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 00:27
سلام بچه ها ببخشید که دیر میام.اینجا چن تا مطلبو واسش کد گذاشتم معنیش این نی که هیشکی نباس بخونه.نه هرکی خواست بگه رمزشو بهش میگم.یه چیزی به نام کرم منو مجبور به اینکار کرد اگه نه هیچ قصد و غرضی در کار نبود.این یکی.یکی دیگه م اینکه مرسی که میاین نظر میدین.اخریشم اینکه این شبا اون لحظه ای که دلتونو باهاش صاف صاف کردین...
-
یه دنیا حرف نگفته من!
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 00:06
-
خاطرات روزانه(شیر فهم شد؟)
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 22:53
سلام و صد سلام خدمت بازدید کنندگان و خوانندگان جان محترم حال شما؟؟؟ بالاخره پس از تلاشهای مداوم و خستگی ناپذیر اینجانب و سایر همراهان صبح روز ۴شنبه نمیدونم چندم شهریور ماه یک فروند لباس مارکدار از مزون های سطح شهر برای خودم خریداری نموده و به سوی منزل گسیل گشتم تا پس از نمایش لباس در انظار عمومی مورد تعریف و تمجید...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 23:19
-
یه دنیا حرف نگفته من(دلتنگی)
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 23:00
-
باغبان
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 14:46
این عشق برای من هیچ نداشت اما... گلهای بالشم را باغبان خوبی بود اشک های هرشب من...!!!
-
خاطرات روزانه(درد دل یکی به نام من...)
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 13:11
داخلی-روز-ماه رمضون-خونه ما: من(در حالت خواب):هوووووووووم؟ مهسا:پاشو من:چیکا داری؟ مهسا:تو پاشو میگم بهت. من:تا نگی نمی پاشم(پاشیده نمیشوم یا همون پا نمیشم!) مهسا:باس باهام بیای میخام برم خرید. من:اااااااااااااه( ...)(بعد از کلی قربون صدقه هم رفتن!!!!!پامیشم حاضر میشم و باهم میریم). این بخشی از زندگی روزانه من بود که...
-
تغییر دکوراسیون
جمعه 29 مردادماه سال 1389 22:52
سلام.بعله با شمام آره با خود شما چرا اطرافتو نیگا میکنی؟آره منظرم دقیقا خودتی!!!اشتباه؟نه اشتباه نیومدی اینجا همون یه دنیا حرف نگفته س فقط با یه کم تغییر.کاریکه شما میکنین اینه که یه کوچولو نظر بدین در مورد همه چی(نوشته هام شعرام قالب...)خوشحال میشم که نظرات دوستای گلمو بدونم
-
رفتی و از رفتن تو
جمعه 29 مردادماه سال 1389 21:56
حالا که رفته ای به درک!! فقط این منی که عاشقت بود را پس بده لطفا...!
-
گفتم...گفتی!
جمعه 29 مردادماه سال 1389 21:22
گفتم فراموشم مکن. . . ! گفتی تو در یادی مگر؟! گفتم خرابت میشوم. . . ! گفتی تو آبادی مگر؟!
-
غریبه
جمعه 29 مردادماه سال 1389 16:12
خیلی سخته توی پاییز با غریبی آشنا بشی اما وقتی که بهار شد یه جوری ازش جدا بشی خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه بعد اون بگه که هرگز نمیخواد تورو ببینه
-
چشمها را باید شست؟؟؟!
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 21:40
گفتی چشمها را باید شست... شستم ولی!... گفتی جور دیگر باید دید... دیدم! ولی... گفتی زیر باران باید رفت... رفتم ولی!... او نه چشمهای خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را... هیچکدام را ندید!!! فقط زیر باران با طعنه ای گفت:دیوانه باران ندیده. از دوست خوبم علیرضا
-
برای هیچکس
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 14:29
عجب تکلیف بی نهایتی است دوست داشتن وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شد م وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم. وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او تمام شد من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن... (دکتر...
-
خداحافظ
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 22:16
خداحافظ همیشه سخت ترین کلمه است برای باز گفتن... برلب که بیاید دیگر باید رفت!... میروی؟؟؟
-
خاطرات روزانه(در جستجوی لباس!)
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 22:00
سلااااام دوستای گل؟حال شما؟بازم دیر آپیدم چه کنم خو مگه این دخمله(مهسا) وقت میذاره واسه آدم دیرو بازم رفتیم سجاد پی لباس(کمک دارم ا بی لباسی میمیرم! )همه رو زیرورو کردم وپوشیدم آخرم پا از دست دراز تر(خودم میدونم درستش چیه )با الهام که خودشو هرطور شده به من رسوند برگشتیم.البته پس از کلی چرخیدن و هلاک شدن!!!بعدم با الی...
-
خاطرات روزانه(همه رفتن...)
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 17:59
سلام؟گشنه این؟(به جای خوبین؟ )منکه خیلییی تشنه مه ولی روزه م خدا صبر بده تا افطار بالاخره رفتن(خاله اینا) اون زلزله ۸ریشتریم بردن با خودشون ولی ا حق نگذریم دلم واسشون تنگیده اینروزا که فقط گشنگی میکشیم و خدارو شکر میکنیم که دستمون به دهنمون میرسه.ولی بقول مامی گشنگیمم به آدمیزاد نرفته.مثلا دیرو بعد اینکه چایی...
-
خداحافظ
شنبه 23 مردادماه سال 1389 15:06
...پایان راه کاملا پیداست میدهم قابش کنند کنایه هایت را به رسم یادگاری به همان دیوار می آویزمش.جای همان دستخط تماشایی... خداحافظ
-
فاصله ها!
شنبه 23 مردادماه سال 1389 14:01
همیشه,چاره "رابطه" نیست گاهی باید به "فاصله" فرصت داد.
-
برو,جایی برای عشقت نیست!
شنبه 23 مردادماه سال 1389 13:36
آهاای باتوام باتو که بی اجازه وارد خیالم میشی نمیخوام بهت فکر کنم.برو نمیخام داشته باشمت-حتی واسه یه لحظه.میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت.آره اینروزا حتی بهت فکرم نمیکنم.اصلا میدونی چیه؟قیافتوهم ا یادم بردم تا دیگه کمتر تو رویاهام بهت خیره بشمو باهات حرف بزنم.میبینی؟بی تو بودن کار مشکلی نیس.فهمیدی؟؟؟!
-
پاییز
جمعه 22 مردادماه سال 1389 18:01
پاییز(یعنی لبخند تو)اگرچه هنوز نرسیده من به استقبالش تمام برگهای درخت را کندم! پاییز یعنی تو می آیی... زودتر بیا دلم واسه اومدنت پرمیکشه و چه سخته تک تک این لحظات طولانی رو شمردن و به انتظار نشستن و هراس اینو داشتن که ناخودآگاه این لحظات عمرمه که دارم میشمرم.دوستت دارم خیلی زیاد ( پاییز) ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مردادماه سال 1389 17:32
-
دوست
جمعه 22 مردادماه سال 1389 17:29
دوست اونه که باهاش ساعتها روی نیمکت بشینی و حرف نزنی!ولی وقتی از جدا شدی احساس کنی بهترین گفتوگوی دنیارو داشتی.
-
خاطره
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 12:20
لامصب مثل سیگار است خاطره ! حال میدهد اما از درون می پوساندت!
-
پایان
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 11:47
وقتی پایان قصه نزدیک شد کلاغ را بهانه نکن که چرا من و تو به یک خانه نرسیدیم!
-
خاطرات روزانه(بیگاری یا بیکاری مسئله این است)
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 22:58
سام علیک خوبین؟میبینم که ماه رمضون شده و این معده هه داره هی بهتون فشار میاره.عیبی نداره اینجوری حداقل یاد اون بچه مچه های گشنه آفریقایی(یا هرجایی مثه...) یا حتی یاد گداهای سامورایی میفتین که شیکماشون بدلیل گشنگی بصورت آینه محدب دراومده من امرو روزه نگرفتم ولی ا فردا حتما...خب بریم سر خاطرات امر و دیرو.واااااااااای...
-
روز مبادا
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 22:09
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونانکه بایدند نه بایدها... مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخورم عمری است لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره میکنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحه های تقویمم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هرچه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست. اما کسی چه...
-
بالاخره اومد!
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 20:51
بالاخره اومد.نمیدونم تا حالا چشم انتظار بودین؟نمیدونم شمام منتظرش بودین یا نه؟اصلا دلتون واسش تنگ شده بود؟دوسش دارین؟منتظرش بودین یا نه؟شاید دلتون واسه مهمونیایی که به مناسبت اومدنش میگیرن تنگ شده؟یا شایدم واسه فیلمایی که با خودش میاره؟یا حتی واسه مهمونی که تو خونه خودتون واسش میگیرین یا واسه اینکه دوباره با خودتونو...
-
تشکر(من بی ادب نیستم!!!!!!!!!!!!!)
چهارشنبه 20 مردادماه سال 1389 00:30
به سوی سرنوشت٬سرسپرده٬نیلوفر و بنیامین عزیز تا عصر حتما میام و جواب تک تک تونو میدم اگه قصوری صورت گرفته رسما مراسم ادب را به جا می اورم واقعا درگیرم.فعلا
-
خاطره
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 22:45
کاش امتداد لحظه ها تکرار همیشه باتو بودن بود. تقدیم به تو که نمیدانم در خاطرت میمانم یا برایت خاطره میشوم.